حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و پنجم
زمان ارسال : ۱۱۲ روز پیش
فصل 59
خبر سلامتی شکوه کمی حالم را بهتر کرده بود اما نبودن مجید واقعاً آزار دهنده بود. صبح خاله تماس گرفت و خواست شیراز بروم. اصلاً دلم نمیخواست قبول کنم اما وقتی گفت کار مهمی دارد قبول کردم. نیلوفر خواب بود. بغلش کردم و داخل ماشین بردمش. راننده مردی با موهای خاکستری و فر بود و هیکل درشتی داشت. وسایلم را داخل صندوق عقب گذاشت و رفت پشت فرمان نشست. من هم بچه بغل پشت ماشین نشستم. به ت
اطلاعیه ها :
عزیزان رمان حسرت با هم بودن یک رمان دو حالته هست. یعنی هم رایگان هم وی آی پی. برای خوانندگان رایگان روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب یک پارت ارسال میشه و برای خوانندگان حق عضویتی هر روز یک پارت.
توجه کنید :
سلام به همه خوانندگان عزیز
رمان "حسرت با هم بودن" با اجازه نویسنده و ناشر در این برنامه در حال پارتگذاری است.
این کتاب توسط انتشارات پیکان به چاپ رسیده و میتونید نسخه چاپی این کتاب رو هم از انتشارات ذکر شده خریداری کنید.
Zarnaz
۲۱ ساله 10آخی دلم برای نیلو ریش شد 😥اون بابای اصلیته ❤️عالی بود مرسی مرضیه جونم 💋❤️